شاید نوع ایمان و مرتبه و فرآیند آن برای انسان و حیوان متفاوت باشد.

اما شباهت های بسیاری وجود دارد.

یک اسب وقتی رام می شود در آن واحد ایمان و  باور به چیزهای مختلفی پیدا می کند:

1- هیچ راه فراری نیست

2- ایستادگی فایده ای ندارد

3- شاید اینطوری بهتر باشد

4- و ....

البته از آنجا که من اسب نبوده ام نمی توانم به درستی باورهای او را تشریح کنم اما مطمئنا او یک چیزی را باور می کند! ایمانی که از «باور های قبلی او» ، از «غریزه اش» ، از «تربیتش» ، از «طبیعتش»  قوی تر است!

و اینجاست که تغییر رخ می دهد. شاید در روندی تدریجی، اما اسب رام می شود!


عده ای ایستادگی اسب را تعصب جاهلانه ی او می دانند و عده ای نیز آن را از اصالت او

عده ای رام شدن اسب را ذلت و خاری او می دانند و عده ای نیز آن را واقع بینی او


و این دو گروه هر کدام به چیزهای مختلفی ایمان دارند. و هر کدام رگه هایی از حقیقت را شامل می شوند.


ایمان و باور مانند پله ای است که روی آن قدم می گذاریم و قدم بعدی ادامه ی گام قبلی است. و در این مسیر کمتر کسی پیدا می شود که به گذشته بر گردد و به دنبال این باشد که ببیند کدام قدم را اشتباه بر داشته.

کمتر کسی حاضر است که باورهایش را تغییر دهد و به درستی و غلط بودن آن فکر کند. آن هم فکری بدون دستکاری و خالص !


و البته چه شیرین است ایمانی که از دل عقل های صاف بجوشد.

و البته اگر «ایمان» ، این موهبت خداوندی نبود، نه علمی در عالم بود و نه عالمی، نه سالکی در عالم بود و نه مسلکی، نه دوستی بود و نه محبتی و نه حتی حیاتی !

و ایمان همان نردبان حقیقی عالم است که یا آدمی پله به پله از آن فرا می رود و دل به حقایق عالم می بندد و جای پای محکمی برای قدم های بعدی می شود یا اینکه جای پای محکمی برای فرو رفتن در توهمات و اشتباهات می گردد و می شود آنچه که نباید بشود!