یکشنبه به سمت نجف حرکت کردیم

در مسیر سامرا به نجف یک جا برای ناهار در یک موکب توقف کردیم بعد از بغداد

توی موکب فلافل و شامی کباب و کبّه میدادن

چندتا جوان عرب هم اومدن و از غذاهای موکب گرفتن

یکی ازونا که ظاهرا کبه دوست نداشت لقمه ی خودش رو به دوست ما تعارف کرد و دوست ما هم که گرسنه نبود با بی میلی لقمه رو گرفت

یکی دیگه ازون جوونا هم لقمه رو از دوست ما گرفت و انداخت توی سطل آشغال

میگفت مگه ما کافریم که از دست ما چیزی نمیگیرین!

بهش برخورده بود

ما هم لقمه رو برداشتیم و بهش فهموندیم که گرسنه نبوده که تعارف کرده و .... بعدم گفتیم اسراف نکن برادر، چرا ناراحت میشی حالا :))


شب هم رسیدیم به نجف، توی مسیر دوستان لطف کردند و از فضایل حضرت علی گفتند ...

نجف حس خوبی داشت ... شب اول رفتیم و توی خونه ی اقوام ابوولید که از آشنایان همشهری ها بود خوابیدیم

منزل ابومحمد، که خودش پلیس بود و چهارتا بچه داشت، شب اول اومد نشست پیش ما و بعد از چایی و ... چون دید دوستان ما خسته ان فورا پتو و ... رو آورد و دوستان ما خوابیدن.

دو تا بچه هاش که 4-6 ساله بودن محمد و فاطمه

دائم دم در نشسته بودن که ببینن کسی چیزی لازم داره یا نه ...

اولا حتی یک کلمه ازشون حرف در نمیومد ... ولی پسر عمو حسابی یخشون رو شکست !

خلاصه خوابیدیم و صبح قبل از نماز صبح حرکت کردیم به طرف حرم
خونه ابومحمد اطراف وادی السلام نزدیک مقبره خانوادگی خاندان صدر بود. تا حرم راهی نبود اما ترک موتورهای سه چرخه نشستیم و رفتیم
دم صبح هم شلوغ بود و دوستان ما هم که قبلا در زمان خلوتی زیارت کرده بودند زیاد راضی نبودند در این شلوغی نزدیک حرم برن و در همون صحن های بیرونی نشستیم و دعا و زیارت رو خوندیم.
من هنوز سیر نشده بودم از نجف و زیارت قبر امیرمومنان ... خودم رو به شب حواله دادم...
برگشتیم و سر راه قبر مرحوم قاضی رو هم زیارت کردیم
کلا آمیختگی قبرستان وادی السلام که بزرگترین قبرستان دنیاست با شهر نجف خیلی جالب و خاص بود ...
در گوشه و کنار عکس شهدای جوان جنگ با داعش و گروه های تروریستی رو میشد دید.

راهی مسجد کوفه شدیم
مسجد کوفه رو همیشه طور دیگری تصور میکردم ، برخی اعمال رو اونجا به جا آوردیم و بعضی نمازهارو خوندیم و به سمت مسجد سهله حرکت کردیم.
توی راه یک پلیس اومده بود و به تسبیح من گیر داده بود که میخرمش!
منم میگفت برادر این یادگاریه مال پدرمه نمیخوام بفروشم... 7-8 سال پیش از نجف خریدیم برو بخر خودت
میگفت نه از نجف ازینا نیست بفروشش به من، اون اصرار میکرد و منم میخواستم بدون ناراحتی از دستش فرار کنم، خلاصه تسبیح رو بهش ندادیم اما میدونستم که دلش پیش تسبیح گیر کرده !

بعدش رفتیم مسجد سهله و اونجا هم برخی از اعمالی که ذکر شده بود رو به جا آوردیم ... کلا مسجد سهله و مسجد کوفه جای خاصی بودن که شلوغی اجازه نمیداد که راحت درکشون کنم ...