سه شنبه 16 آبان

حرکت به سمت کربلا رو بعد از نماز صبح شروع کردیم

پیاده رفتیم و عمود ها رو تا صد و خرده ای شمردیم!

و دوباره از یک شروع شد ...

فاصله هر عمود تا عمود بعد حدود 50 متر بود و ما باید تا عمود 1400 میرفتیم تا به کربلا میرسیدیم.


سیل جمعیت در مسیر در حال حرکت بود...

فاصله 80 کیلومتری بین کربلا تا نجف یک سره پر بود از آدم هایی که انگار ناگزیرند به سمت یک مقصد حرکت کنند.

پیرمرد، پیرزن، کودک، جوان و میانسال نمی شناخت ...


شب اول در عمود 404 قرار گذاشته بودیم...

در طول مسیر گاهی محو تماشای مردم و موکب ها میشدم و گاهی هم چفیه روی سرم میکشیدم و توی حال خودم بودم ...

شب رو توی موکبی خوابیدیم که وقتی از صاحبش تشکر میکردیم میگفت ما خادم زوار حسینیم...

صبح چهارشنبه قبل اذان صبح راه افتادیم و قرار شد شب حوالی عمود 1100 توقف کنیم

اول صبح به تعارف یکی از دوستان یک مقداری از چیزی خوردم که نمیخواستم بخورم ...

همون شد که حدود ساعت 11 دیگه حالم بد شد، به دوستان که رسیدم فهمیدم دیگه نمیتونم راه برم ... به شدت مریض شده بودم

باقی مسیر رو تا حدود عمود 900 با کربلایی و پسرعمو با ماشین رفتیم و اونجا هلال احمر ایران رفتم اما دکترش زیاد توجهی نکرد.

کربلایی جانباز جنگ بود، یک پاش توی بچگی از فلج اطفال ضعیف شده بود و پای دیگه اش روی مین رفته بود، با عصا راه میرفت و خیلی از مسیر رو پیاده اومد اما گاهی واقعا تحت فشار بود.

من اون روز رو کلا خواب بودم و انرژیم صفر بود، حتی کوله خودم رو هم نمیتونستم جابه جا کنم. و کل روز هیچی نخوردم !

دوباره با ماشین رفتیم و به عمود 1100 رسیدیم و همونجا داخل یک موکب باز گرفتم توی کیسه خواب خوابیدم تا بقیه دوستان برسن.


صبح روز بعد بیدار شدم و دیدم حسابی عرق کردم و هیچ اثری از مریضی نیست! واقعا خوشحال شدم چون حیف بود، روز قبل رو اصلا نفهمیدم چطوری گذشت...


پنجشنبه صبح باز به سیل مردم پیوستیم و راه کربلا رو پیش گرفتیم ...