4- گذشت از حق خود، و عدم گذشت از شرع
عدهای از قبیله ثقیف آمدند خدمت رسول اکرم: یا رسول اللَّه! ما میخواهیم مسلمان بشویم ولی سه تا شرط داریم، این شرطها را بپذیر. یکی اینکه اجازه بده یک سال دیگر ما این بتها را پرستش کنیم (مثل آنهایی که میگویند بگذار ما یک شکم سیری بخوریم)، بگذار یک سال دیگر ما خوب اینها را پرستش کنیم که دیگر شکمی از عزا درآورده باشیم. دوم اینکه این نماز خیلی بر ما سخت و ناگوار است.
(عرب آن تکبرش اجازه نمیداد رکوع و سجود کند، چون تمام نماز خضوع و خشوع است و از این جهت بر طبیعت اینها گران بود). سوم اینکه بت بزرگمان را به ما نگو به دست خودتان بشکنید. فرمود: از این سه پیشنهادی که میکنید، پیشنهاد آخرتان که فلان بت را به دست خودتان نشکنید مانعی ندارد، من یک نفر دیگر را میفرستم اما آنهای دیگر، چنین چیزی محال است. یعنی پیغمبر هرگز چنین فکر نکرد که یک قبیله آمده مسلمان بشود، او که چهل سال بت را پرستیده، بگذار یک سال دیگر هم پرستش کند، بعد از یک سال بیاید مسلمان بشود. زیرا این یعنی صحه گذاشتن روی بت پرستی. نه فقط یک سال بلکه اگر میگفتند یا رسول اللَّه! ما با تو قرارداد میبندیم که یک شبانه روز بت بپرستیم و بعد از آن مسلمان بشویم- که این یک شبانه روز را پیغمبر طبق قرارداد پذیرفته باشد- محال بود بپذیرد. اگر میگفتند یا رسول اللَّه! اجازه بده که ما یک شبانه روز نماز نخوانیم بعد مسلمان بشویم و نماز بخوانیم- که آن یک شبانه روز نماز نخواندن طبق قرارداد و امضای پیغمبر باشد- محال بود پیغمبر اجازه بدهد. از هر وسیلهای استفاده نمیکرد.
5- چرا حتی سکوت نکرد ؟
داستانی است که در کتب حدیث ما آمده است و حتی اهل تسنن هم نقل کردهاند. رسول اکرم پسری از ماریه قبطیه دارد به نام ابراهیم بن رسول اللَّه. این پسر که مورد علاقه رسول اکرم است در هجده ماهگی از دنیا میرود. رسول اکرم که کانون عاطفه بود قهراً متأثر میشود و حتی اشک میریزد و میفرماید: دل میسوزد و اشک میریزد، ای ابراهیم ما به خاطر تو محزونیم ولی هرگز چیزی بر خلاف رضای پروردگار نمیگوییم. تمام مسلمین، ناراحت و متأثر به خاطر اینکه غباری از حزن بر دل مبارک پیغمبر اکرم نشسته است. همان روز تصادفاً خورشید منکسف میشود و میگیرد. مسلمین شک نکردند که گرفتن خورشید، هماهنگی عالم بالا به خاطر پیغمبر بود؛ یعنی خورشید گرفت برای اینکه فرزند پیغمبر از دنیا رفته است «1» این مطلب در میان مردم مدینه پیچید و زن و مرد یکزبان شدند که دیدی! خورشید به خاطر حزنی که عارض پیغمبر اکرم شد گرفت، در حالی که پیغمبر به مردم نگفته- العیاذباللَّه- که گرفتن خورشید به خاطر این بوده است. این امر سبب شد که عقیده و ایمان مردم به پیغمبر اضافه شود، و مردم هم در این گونه مسائل بیش از این فکر نمیکنند.
ولی پیغمبر چه میکند؟ پیغمبر نمیخواهد از نقاط ضعف مردم برای هدایت مردم استفاده کند، میخواهد از نقاط قوّت مردم استفاده کند. پیغمبر نمیخواهد از جهالت و نادانی مردم به نفع اسلام استفاده کند، میخواهد از علم و معرفت مردم استفاده کند. پیغمبر نمیخواهد از ناآگاهی و غفلت مردم استفاده کند، میخواهد از بیداری مردم استفاده کند، چون قرآن به او دستور داده: «ادْعُ الی سَبیلِ رَبِّک بِالْحِکمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِی احْسَنُ» . وسایلی ذکر کرده. [پیغمبر نفرمود] عوام چنین حرفی از روی جهالتشان گفتهاند، «خُذِ الْغایاتِ وَ اتْرُک الْمَبادی» «3»، بالأخره نتیجه خوب از این گرفتهاند، ما هم که به آنها نگفتیم، ما در اینجا سکوت میکنیم. سکوت هم نکرد. آمد بالای منبر صحبت کرد، خاطر مردم را راحت کرد، گفت: اینکه خورشید گرفت به خاطر بچه من نبود.
6- نظیر ندارد
پیغمبر اکرم با مسلمین آنچنان یگانه است که مثلًا زنی که بچهاش متولد شده بود میدوید: یا رسول اللَّه! دلم میخواهد به گوش این بچه من اذان و اقامه بگویی. یا دیگری بچه یک سالهاش را میآورد: یا رسول اللَّه! دلم میخواهد این بچه مرا مقداری روی زانوی خودت بنشانی و به او نگاه کنی تا تبرّک بشود، یا به بچهام دعا کنی؛ میفرمود: بسیار خوب. حدیث دارد، شیعه و سنی روایت کردهاند که گاهی اتفاق میافتاد بچه در دامن پیغمبر ادرار میکرد. تا او ادرارش شروع میشد، پدر و مادرها ناراحت و عصبانی میدویدند که بچه را از بغل پیغمبر بگیرند. میفرمود: «لا تُزْرِموا» این کار را نکنید، بچه است، ادرارش گرفته است، کاری نکنید ادرار بچه قطع بشود که موجب بیماری میشود. (و این مسألهای است که در طب و روانشناسی امروز ثابت شده که این کار بسیار اشتباه است [...]). تا این حد پیغمبر اکرم [ملایم بود].
برگرفته از کتاب سیری در سیره نبوی - مرتضی مطهری