سوال دوم: آفریده شده ای یا زاده ی طبیعت و اتفاقاتی ؟

من میدانم که آفریده شده ام. در باور من، جهان، حیوان ، انسان و من برای هدفی آفریده شده ایم و برای راهی تجهیز شده ایم.

من در این عالم، در زمین، در زنده و بی جان آن نظم می بینم، نظمی که نسبی نیست، که مطلق است. گاه چنان نظمی می بینم که احساس میکنم مانند برنامه ای از پیش نوشته شده در جبر خالص شتابان به سوی هدفی ماورایی در حال کاریم و گاه به خودم می نگرم و در همین سیرِ سریع دست و پایم را برای حرکت باز می بینم. برای دیدن، برای شنیدن، برای فهمیدن، برای رفتن یا ماندن ...


از نگاه من زندگی و زیستن و دیدن و شنیدن و فهمیدن و حس کردن از خواص جامدات و ماده نیست و یا ثمره ی آمیختگی اتفاقی جامدات و ماده نیست!

من میدانم عالم به ماده خلاصه نمی شود. من روح خودم را درک کرده ام، من به ماورای طبیعت باور دارم. دیده ام و شنیده ام. من خودم را ورای جسم میدانم.

من موجودی ماورای جهان را باور دارم که باید بی نهایت باشد، باید ورای زمان و ماده باشد، باید دانا و قدرتمند باشد . من به خدا باور دارم. خدای من خداییست که او را حس میکنم. او را در زندگی اثرگذار می بینم. با او حرف میزنم و میدانم که می شنود. خدای من خداییست که آفرید و بعد از آفریدن از آفریدگانش دست نکشید. خدایی زنده و موجود که جهان جهش خود را از او دارد و عالم به علم او برپا شده.

من خدایم را باور دارم بعد از آنکه به او شک کردم و برای وجودش استدلال طلبیدم و وجودش را مبرهن و حاضر یافتم. گاهی حتی او را بی نیاز از اقامه ی هر دلیلی بر وجودش می یابم...

من خدایم را باور دارم و گاهی اما با همه ی بزرگی اش ، در پس روزمرگی ها، در پس آرزوها، در پس مشکلات، در بحبوحه ی خواهش ها و در خلال غرق شدن در کثرات، او را با همه ی بزرگی و وضوحش فراموش کردم، ندیدم، ناموجود انگاشتم و از او غافل شدم .


اما هنوز او را باور دارم و زیباترین لحظات عمرم، لحظاتیست که او را بیشتر و بزرگتر و مهربان تر و نزدیک تر دیدم.