من و ماه

رو به یار

بحث شیرین 1 ! (داریم؟)

بنا بر ثبت یک سری مسائل که گاهی بهش فکر میکنم میخوام در مورد ماجرای ازدواج بنویسم
و چند سال دیگه اگه عمری بود و این مطلب رو خوندم، ببینم آیا تفکرم تحت تاثیر شرایط تغییر کرده یا اینکه هنوز بر همانم که بودم!



اصل صحبت اینه که پیدا کردن کسی که مورد نظر ما باشه و با شرایط صعب و دشوار زندگی با من کنار بیاد ازون کاراییه که نشد نداره اما شدنشم به همین سادگیا نیست!

خب شما وقتی ازدواج می کنید دنبال کسی هستید که بتونید خیلی از حرف های نگفته ی خودتون رو بهش بگید! مسائلی که به هر دلیلی دوست ندارین دیگران بفهمن!

حالا مثلا همین موضوعات روزمره که اتفاق میفته، یا به قولی حالات خاصی که پیش میاد و شرایط خوب یا بدی که نمیتونید با هر کس در میان بگذارید.
پس اولین شرط رو میشه این در نظر گرفت که طرف مقابل دغدغه های شمارو داشته باشه، و تفکرش به شما نزدیک باشه!

یک وقتی هست من کسی هستم که اهل مادیاتم دوست دارم بیشتر درباره ی مادیات و پیشرفت در زندگی مادی صحبت کنم! اما طرف مقابل یک شخصی هست که به معنویات بیشتر اهمیت میده، اونوقت این از مادیات صحبت میکنه، اون از معنویات! و آنچه باید بشود نمیشود! البته اینم در صورتی اتفاق میفته که هر دو طرف غایت زندگی رو اون مسئله ببینن ( مادیات یا معنویات) و البته چاره داره


اما چاره اینه که ...

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علیرضا

ساکت باش یکم خب!

بعضیا رو که میبینی دائما دارن صحبت میکنن!

بابا یه دقه بذار فک بالا و پایینی با هم آشنا بشن!


صد رحمت به رادیو حداقل مجریاش سعی میکنن در مورد یک موضوع خاص صحبت کنن!

حداقل گاهی به فکر خسته شدن گوش مخاطبشون هستن!


ولی این موجودات که اغلب هم زن تشریف دارن به شدت اهل غر زدن و بحث های بیهوده هستن

صدالبته در این شکی نیست که مردهای این تریپی بیشتر رو مخ اسکی میرن!!!


یه وقتی هست اصلا دوست داری با طرفت صحبت کنی، بگی بهش « چه خبر، یه چیزی بگو»! سوال پیچش کنی که به حرف بیاد یا نه حتی یه مسافت طولانی رو بکوبی بری که فقط از نزدیک باهاش هم صحبت بشی (یه همچین دوستهایی هم داریما!)


اما یه وقتی هست که از اظهار فضل ها و سخنرانی های طرفت در موضوعات مختلف علمی فرهنگی هنری سیاسی معنوی عرفانی فلسفی خانواده روانشناسی ورزشی اجتماعی حوادث طنز هجو مذهب ادبیات و ... نمیدونی به کجا فرار کنی!

یکی نیست بگه خفمون کردی با این زکات علمت!! سیر شدیم به خدا!


اهل منطق هم که ماشالله تا دلت بخواد! خدا نکنه که به ستوه بیای و بخوای نظر مخالفت رو به زبان بیاری!

Hey! Shut Up Please

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علیرضا

تهرانیون!

رفتیم دیدن دوستان!
از دوسال و اندی قبل که رفتیم اردو دیگه ندیده بودمشون!
خععععلی حال داد حسابی هم گفتیم و خندیدیم!
از جمله اینکه جانوران رو دسته بندی کردیم، با علیموسا آشنا شدیم، دو سه انفجار در سطوح مختلف رو تجربه کردیم، تو مترو سوتی دادیم ( :)) فقط من ) ، بحث سیاسی کردیم، از یک سری مسائل پشت پرده باخبر شدیم و ...

خدایا این دوستان رو از ما نگیر! D:
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علیرضا

جدی؟؟


یه وقتایی هست یه احترام های خاص و عجیبی به یک سری افراد ابراز میکنم! که طرف هاج و واج میشه و هزارتا برداشت متفاوت از کار من میکنه!

عزیزم بگذر از کنار این ها، من وظیفه ام رو انجام دادم اونجا!! تو مو میبینی و من پیچش مو!!

به یک نیتی شاید من یک تکریم زیاده از حدی کردم، مطمئنا باش دلیل خاص خودمو داشتم! شما هم سعی کن مثل باد بگریزی و غباری به پیراهن نگیری!


گرچه میدونم نمیخونن اینجا رو چون اگه میدونستم میخونن کلا نمی نوشتم، اما همینطوری گفتم ثبت بشه!

اینم ببینید جیگرتون حال بیاد:
۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علیرضا

حاجی


حاجی مردونگیش ثابت شده !

اصلا کلا هرکس اخلاق منو دید فکر کرد دیگه هیج حرفی تو گوشم نمیره!

اما نمیدونستن انقدر میتونم نصیحت پذیر باشم!!

نمیدونم شایدم واقعا نصیحت تو گوش ما نمیره، یعنی باید طرفش باشه که ما گوشمونو بهش بدیم!

یا گاهی هم انقدر نقش مثبت بازی کردیم یارو میگه مارو نصیحت کن!! ( تو که خودت آخرشی ! من چی بگم بهت مومن!)

_____________________________________

یعنی من با این همه غرور و دل سنگی بالاخره خواستم به یه نفر زنگ بزنم و یه خرده فقط بشنوم!!

گاهی میشه زنگ میزنم به دوستان حالشون رو بپرسم اینم هست اما این که زنگ بزنی که فقط حرف بشنوی یه فرقایی داره!

_____________________________________

حاجی وقتی غر زدنامو شنید فهمید درد کجاست!

بهش گفتم حاجی سختمه، دارم میشکنم اینجا! وضعیت خرابه...

گفت مرد توی سختیه که مرد میشه، باید صبر کنی! صبر کنی همه چی درست میشه!

جمله ای که هزار بار خودم به خودم گفتم و ده هزار بار تو دلم به دیگران گفتم و صدهزار بار تو کتابا خوندم!

اما انگار باید اون روح و معنای حرف رو آدم درک کنه و مبدأ حرف خودش به معناش واقف باشه که اثر بذاره!

تمام حرف هایی که داشتمو نگفته بودم رو جواب داد حاجی!

میگفت توی خودت نگه دار، اینقدر غر نزن! به کسی نگو! اینطوریاس که آدم درست میشه!



چی بگم والا!

نصیحت خونم کم شده! هر نصیحتی دارید بگید حتما حتما!!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا

تکراری ها !!

به قدری از تکرار این تیریپی این روزا منگ شدم که تمایل پیدا کردم از بازپخش کارتون سیندرلا برای nامین بار متوالی توسط خواهر کوچیکه به شدت استقبال کنم و دنبال دوباره شمردن تعداد آجرهای خونه ی آقاموشه باشم و تفاوت رنگ لباسای آناستازیا و گرزیلا از ابتدا تا انتهای کارتون رو دوباره مرور کنم! دونه های ذرتی که توی دست موش چاقه جا میشد رو دوباره بشمارم و با دیدن قیافه ی مادرخوانده ی سیندرلا همراه خواهرم شروع کنم به نفرین کردن و همچنان از تبدیل شدن کدو تنبل به کالسکه ذوق مرگ بشم!  و همچنان از تبدیل شدن کدو تنبل به کالسکه ذوق مرگ بشم!  و همچنان از تبدیل شدن کدو تنبل به کالسکه ذوق مرگ بشم!

یه همچین وعضی اصلا!


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علیرضا

به جهنم!


یک وقتی هست یک رهبری در مقابل دشمن خارجی که سالهاست شمشیر را از رو بسته و فکر تحقیر ملت را در سر دارد بر میگردد و می گوید به درک!

دمش گرم اصلا، ناحق نمی گوید به والله!


اما یک نفر که از داخل لپ لپ بیرون آمده بر میگردد و به ما میگوید به جهنم که میترسید!

به جهنم که به فکر ذلیل شدن خودتان هستید!

به جهنم که نگران آینده ی مملکتید!

به جهنم که به من و ژنرال های خروس نشان ماقبل تاریخم اعتماد ندارید!

به جهنم که سیاست های وزارت امور خارشه ی ما را نقد می کنید!

به جهنم که اعتدال انحصاری ما را انفعال انتحاری می نامید!

به جهنم که در زمان هاشمی برایتان شناسنامه صادر نکردند!

به جهنم که هویتتان را خاتمی از شما گرفت!

شما همگی بروید جهنم، من و جماعت موافق توافق ژنو همگی میرویم به بهشت!



۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
علیرضا

فریاد


جنون امروزم را با الفبای کدام زبان بنویسم که حرف به حرفش برایت آینه ای باشد از حیرانی دلم؟

آتش درونم را با کدام زبان فریاد زنم تا بدانی تب ِ بی تابیم را طبیبی نیست که مرهمی تواند آورد!



نه ؛ اصلا این حرف های قدیمی را کنار بگذاریم

اینک به من بگو:

طنین کدام ناله به گوشت خوشتر است و کدام فغان عیشت را کامل می کند؟

تارهای دل سوخته را با ساز کدامین سوز کوک کنم ؟



آری به من بگو ...

کدام فریاد عاجزانه را برآورم که از شور در برابر چشم حریفان به رقص آیی ؟







کاملا با ربط: تا به کی در حیرت؟
۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
علیرضا

میخانه

بگذار تا ز شارع میخانه بگذریم

کز بهر جرعه‌ای همه محتاج این دریم

روز نخست چون دم رندی زدیم و عشق

شرط آن بود که جز ره آن شیوه نسپریم




پ ن : پیش قاضی و ملق بازی؟ پا نوشت زیر شعر حافظ؟؟
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علیرضا

مرا یارای تو نبود!

تو می دویدی و پایی نبود!

می خندیدی و غمی نبود!

حرف میزدی و کلمه ای نبود!

نگاه می کردی و منی نبود!


پ ن :  :|
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علیرضا