من و ماه

رو به یار

۱۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم؟



تا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلم
مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم

من چو به آخرت روم رفته به داغ دوستی
داروی دوستی بود هر چه بروید از گلم

میرم و همچنان رود نام تو بر زبان من
ریزم و همچنان بود مهر تو در مفاصلم

حاصل عمر صرف شد در طلب وصال تو
با همه سعی اگر به خود ره ندهی چه حاصلم

باد به دست آرزو در طلب هوای دل
گر نکند معاونت دور زمان مقبلم

لایق بندگی نیم بی هنری و قیمتی
ور تو قبول می کنی با همه نقص فاضلم

مثل تو را به خون من ور بکشی به باطلم
کس نکند مطالبت زان که غلام قاتلم

کشتی من که در میان آب گرفت و غرق شد
گر بود استخوان برد باد صبا به ساحلم

سرو برفت و بوستان از نظرم به جملگی
می نرود صنوبری بیخ گرفته در دلم

فکرت من کجا رسد در طلب وصال تو
این همه یاد می رود وز تو هنوز غافلم

لشکر عشق سعدیا غارت عقل می کند
تا تو دگر به خویشتن ظن نبری که عاقلم


سعدی شیرازی
۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علیرضا

و خداوند ما را آفرید!



و خداوند انسان را آفرید، بعد از بسیاری از مخلوقات خود!

او را هوشمندی عطا کرد، زیبایی داد و بر مخلوقات دیگرش برتری اش داد ...

انسان را متفکر، قابل تغییر و متعصب آفرید تا فکر کند، آگاهی هایش تغییر کند، و بر دانسته های خویش اصرار ورزد.


انسان بر روی زمین از گذشته تا کنون دغدغه های فراوانی داشته.

در سیر تاریخ گاهی برای غلبه بر زمین جنگید، گاهی برای غلبه بر حیوانات و گاهی نیز برای غلبه بر خود!

البته اگر جنگ برای غلبه بر خدا را نادیده بگیریم!


آدمی اما از آن زمان تا کنون وظایف متفاوتی را بر دوش گرفت

نقش هایی در جامعه که به دلخواه یا اکراه بازی کرد و موفق یا شکست خورده، دست از آن شست


گاه هدف خویش را یافتن ثروت و داشتن زندگی متمولانه می بیند و این فکر لحظه ای آرامَش نمی گذارد

گاهی قدرت و برتری جویی را سرلوحه قرار می دهد و گاه شهوت و لذت را

گاهی نیز از دنیا و ماده دست کشید و روی به زهد و عزلت نهاد


گاه کشاورزی شد و خدا را در میان جوانه های گندم یافت

گاه فیلسوفی شد و خود را نیز خیالی واهی پنداشت

گاه شاعری شد و از معشوقه اش سرود

گاه نویسنده ای شد برای نوشتن تفکرات خود، و گاه از برای غلبه بر تفکر دیگران قلم به دست گرفت.

گاه راه سفر پیش گرفت و زمین را در نوردید

گاه اما به آسمان چشم دوخت و گاهی در میانه ی آب ها روان شد


گاه خلقی را پرچم دار و راهبر بود و گاه سربار و گاهی نیز مطیع و رام ...

گه گداری نیز از جماعت برید و به گوشه ای خزید


انسانِ فیلسوف، انسانِ نانوا، منجم، کشاورز، دانشجو، راننده، نظامی، بیکار، دانشمند،شاعر، عابد،پزشک، میخواره، کشیش، فاحشه، سیاست مدار، دلال، یاغی، رفتگر، معلم، مدیر، پیامبر، ملحد، روانشناس، ورزشکار، ملّا، نقاش، وکیل، بقال، موسیقی دان، آتش نشان، نویسنده، ناخدا، کارگر، خلبان، بازیگر و ....


همگی انسانند و انسان چون ظرفی است برای حمل دانش، مهارت ها، علایق، سلایق، نیازها، استعدادها، باورها، تجارب، توانایی ها و ...

و چه دلیلی برای تفاوت آشکار انسان با حیوان، بهتر از این؟


این تفاوت بزرگ و این قوای نهاده شده در این موجود بی بدیل، آیا نشانی روشن برای عظمت این موجود نیست؟

و صد البته که هست، و اما سخن اینجاست که هدف چیست و مقصد کجاست ؟


این انسانی که خود به تنهایی یک جامعه می تواند باشد، تا چشم گشود خود را در میان جامعه ای از انسان ها یافت!

اما خالق چرا او را به این ورطه فکند؟ این قوا و برتری ها و برتری جویی ها، انسان را باید به کجا برساند؟


چه مسیری باید طی شود تا فرآیند زندگی به بهترین شکل کامل شود؟

آیا ما نیز به عنوان یکی از همین انسان ها می توانیم از هدف خلقت چشم بپوشیم؟


چه مسیری هدف ما را با هدف خالق یکی می کند و چه راهی ما را به مقصد درست می کشاند

این ها همان سوالاتی که آدمی بارها در عمر خویش می پرسد!


شاید کسی نداند خدا چرا انسان را آفرید ...

اما بسی جای خوشبختی است که می توان فهمید که « خدا میخواهد انسان چگونه باشد» !


هرچند به سختی یا به آسانی بفهمیم!

اما باید بدانیم و باید بفهمیم که خداوند خالق انسان، میخواهد او چگونه زندگی کند، و برای چه هدفی تلاش کند ...


باید بدانیم در هنگامه ی مرگ با خود چه می بریم!

یا بهتر بگویم، خودمان را چگونه می بریم!


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا

سعدیا دیدن زیبا نه حرام است ولیکن ...

بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید
روی میمون تو دیدن در دولت بگشاید
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید
این لطافت که تو داری همه دل‌ها بفریبد
وین بشاشت که تو داری همه غم‌ها بزداید
رشکم از پیرهن آید که در آغوش تو خسبد
زهرم از غالیه آید که بر اندام تو ساید
نیشکر با همه شیرینی اگر لب بگشایی
پیش نطق شکرینت چو نی انگشت بخاید
گر مرا هیچ نباشد نه به دنیا نه به عقبی
چون تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید
دل به سختی بنهادم پس از آن دل به تو دادم
هر که از دوست تحمل نکند عهد نپاید
با همه خلق نمودم خم ابرو که تو داری
ماه نو هر که ببیند به همه کس بنماید
گر حلالست که خون همه عالم تو بریزی
آن که روی از همه عالم به تو آورد نشاید
چشم عاشق نتوان دوخت که معشوق نبیند
پای بلبل نتوان بست که بر گل نسراید
سعدیا دیدن زیبا نه حرامست ولیکن
نظری گر بربایی دلت از کف برباید
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
علیرضا

خنده


دو مصرع لبخندت، مطلع تمام شعرهای من است!


پ ن : تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم، تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علیرضا

مذاکره کننده ی ایرانی یا مذاکره کننده ی اسلامی ؟!

واقعا اگر یک وزیر امور خارجه ای که میگوید آمریکا می تواند با یک بمب تمام سیستم دفاعی مارا از کار بیندازد، برود و در جلوی همان آمریکا بنشیند برای مذاکره، تا چه حد می تواند توهماتش را ، و خودکمتر بینی اش را، و اسطوره سازی از طرف مقابل را، و ... را پنهان کند و با عزت نفس جلوی آن ها بنشیند!

همین که تا الآن هم سینه سپر می کند و دست و پایش را گم نمی کند به خاطر عزتی و اقتداری است که نظام در نظر دشمن دارد !
دیگر بیشتر از این چه انتظاری می شود داشت !



در آخر هم این شعر زیبا از آقای حسن صنوبری را به شما تقدیم می کنم:

هرچند شیخ ما گفت “این دست، برد برد است”

ما سالِ گوسفندیم، او گرگِ سالخورد است

 

باور مرا نیاید این ناگهان رفاقت

همواره شیخ، شیخ است؛ همواره لرد، لرد است

 

نه سبز می‎شود سرخ، نه سرخ می‎شود سبز

همواره ترک، ترک است؛ همواره کرد، کرد است

 

همواره اینهمانی‎ست، «او» هیچ‎وقت «ما» نیست

یا ما فریب خوردیم، یا او فریب خورده است


منظور شیخ تنها یک جرعه بود اما

معلوم شد از این بزم مقصودِ لرد، دُرد است

*

فرمود “دشمنی هم یک امر اعتباری است”

پس  هیچ‎کس نکشته است، پس هیچ‎کس نمرده است


این طفلِ سربریده، قدری فقط مریض است

وآن پیرِ داغ‎دیده، تنها کمی فسرده است


حلق برادرم را دیروز پاره می‎کرد

این پنجه‎ای که امروز دست تو را فشرده است


این دزد _دزدِ دانا_ برده کلاه از ما

ای شیخ! از تو بنگر دستار را نبرده است؟

*

یا ما فریب‎خوردیم یا او… ولی برادر

ما سالِ گوسفندیم او گرگِ سالخورد است

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا

روح 3

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
علیرضا