چند روزی هست که شروع کردم و چند بیتی از مثنوی مولانا میخونم
سعی میکنم اینجا هم برخی ابیات ناب و زیبا رو با توضیح مختصری بذارم که دوستانی هم که دسترسی یا وقت ندارن بتونن استفاده کنن

اولین داستان مثنوی بعد از مقدمه داستان کنیزک و شاه هست
خلاصه اینکه شاه، عاشق کنیزکی میشه و اون رو میخره، کنیزک اما هر روز مریض و مریض تر میشه وکاری از دست طبیبان بر نمیاد و شاه هم که عشق کنیزک بر دلش نشسته بود به درگاه خدا استغاثه میکنه، خداوند هم حکیمی رو به سمت شاه روانه میکنه و حکیم از حال و روز کنیزک می فهمه که عاشق یک زرگر در سمرقند شده
نبض او بر حال خود بد بی گزند
تا بپرسید از سمرقندِ چو قند
نبض جست و روی سرخ و زرد شد
کز سمرقندی زرگر فرد شد
چون ز رنجور، آن حکیم این راز یافت
اصلِ آن درد و بلا را بازیافت



شاه هم از پی زرگر میفرسته و زرگر با طمع اینکه زرگر دربار بشه زن و بچه رو رها میکنه و میاد به دربار شاه
شاه کنیزک رو به زرگر میرسونه
مدت شش ماه میراندند کام، تا به صحت آمد آن دختر تمام

بعد از اون حکیم شربتی به زرگر میده و اون رو کم کم زار و ناتوان و زشت میکنه ( مولوی میگه که : او نکشتش از برای طبع شاه؛ تا نیامد امر و الهام اله)
کم کم از عشق کنیزک به زرگر کم میشه و بعد از مرگ اون کنیزک هم کاملا بی خیال عشقش میشه و چند بیت که به زیبایی میگه:
این بگفت و رفت در دم زیر خاک
آن کنیزک شد ز عشق و رنج پاک
زانکه عشق مردگان پاینده نیست
زانکه مرده سوی ما آینده نیست
عشق آن زنده گزین کو باقیست
کز شراب جان فزایت ساقیست
عشق آن بگزین که جمله انبیا
یافتند از عشق او کار و کیا
تو مگو ما را بدان شه کار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست

کل داستان حکایت از عشق خداوند به بشر می کند، گاهی چیزهایی را که داریم از دست میدهیم تا بدانیم هیچ عشقی پاینده نیست و به سمت مبدا خودمون و کسی که واقعا شایسته ی عشقه توجه کنیم، باید عاشق کسی بود که باقی و فنا نشدنیست، « زانکه عشق مردگان پاینده نیست، زانکه مرده سوی ما آینده نیست »
عشق و علاقه به دنیای فانی جز رنج و درد نیست، عشق و علاقه ای زیبا و روح افزاست، که الهی باشه