من و ماه

رو به یار

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

تکراری ها

زندگی خواهی نخواهی آمیخته با تکرار است. تکرار روزها، تکرار فصل ها، تکرار حوادث و حس  ها ...
شاید حرف های تکراری هم زیاد باشد ... حرف هایی که گوشمان از آنها پُر است ...

تکرار البته نه به معنای شباهت کسل کننده ی ایام که منشا آن یکجا نشینی و انفعال ماست ... بلکه تکراری های روزمره ای که از دست ما خارجند و گاه گاه گذرمان به آن ها می افتد ..

شاید زندگی را پیچیده در این مکررات ببینیم ... مکرراتی که گاهی ما را خسته می کند ...

اما چرا حاضر نباشیم که تکراری ها را بهتر ببینیم ... پندها، عبرت ها، حکمت و ظرفیت هایی که در میان لحظات، حرف ها، روزها و حوادثِ خسته کننده و تکراری ما پنهانند و شاید منتظرند تا کمی آن ها را زیر و رو کنیم و بیاندیشیم ...

از تکراری ها گریزان نباشیم ...
شاید تکرارها کامل کننده ی غفلت و تسامح همیشگی ما باشند ...
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا

بگو نمی دانم ..

آن چیزی که ما را از دانستن باز می دارد، دانستن است، یا بهتر بگویم: تصور دانستن ...



وقتی به دانسته هایمان قناعت و اکتفا کردیم، هرچقدر هم دارای دانش و آگاهی باشیم می شود گفت به بن بست رسیده ایم .

همین که بگوییم میدانم یا فهمیدم ، یعنی راه فهم بیشتر را برخود بسته ایم، یعنی به جرعه ای از دریا قناعت کرده ایم.

در این دنیای مجازی هم در تلاشیم که از قافله عقب نمانیم، از هر موضوعی نَمی به ما رسیده استاد شده ایم .

ماشالله همه فیلسوفند ، همه زیست شناسند، همه سیاست مدارند، همه تاریخ دانند، همه می دانند ...

من اما در به در دنبال آدمی هستم که نداند ... واقعا این هایی که نمی دانند گوهرند ...

این هایی که حاضرند بشنوند و وسط صحبت های هرکسی پابرهنه نمی آیند که : « بله این را که خودم میدانم، آری آن قضیه که مثل روز روشن است ... این یکی را که هر بچه ای می داند ... »

یک بار هم که شده گوش دادن را و تامل را تمرین کنیم، اگر کسی گفت « می دانی آتش چیست، میدانی باران از کجا می آید، فلان دانشمند را که می شناسی ؟ » از او تعریفش را از آتش و باران و ... بشنویم. همه میدانند آتش چیست، اما دانستن من، با دانستن فلان فیلسوف یا فلان شیمی دان یا فلان شاعر یا فلان کودک فرق دارد ...

بگذاریم دیگران زبان به حرف بازکنند شاید گوهری در صندوقچه ی وجودشان باشد ...
گوش دادن را یاد بگیریم ... زبان بهترین راهی است که وجود انسانی دیگر را به وجود ما پیوند می دهد ...

العلم هو الحجاب الاکبر... علم بزرگترین حجاب و پوشش برای فهمیدن حقیقت است...

با «می دانم» ها راه دانش را به روی خودمان نبندیم ...

حتی گاهی هم که شده به خودمان بگوییم : « نمی دانم»

دانش و آگاهی بی نهایت است و تو با هر « نمی دانم » که می گویی ظرف وجودت را برای پذیرش آگاهی حجیم تر می کنی ...


پ ن : این و مطلب قبل و ان شالله مطلب بعد در همین بحثند...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علیرضا

کنجکاوی ...


هسته ی خرمایی را درون گلدان کوچکی کاشته بودیم ...

برگش قد کشیده بود و بالا آمده بود ...


یک شب برایمان مهمان آمد، خانواده ای بودند که زیاد به بعضی مسائل تقید نداشتند و ظاهرا از عقاید پدر خانواده تاثیر میگرفتند، پدری که انگار تا حدی مخالف سنت ها و اعتقادات بود.


زن خانواده نگاهش به گلدان افتاد کمی نگاه کرد و از شوهرش پرسید: چه جالب است که هسته ی خرما به آن سفت و سختی اینطور جوانه می زند و بالا می آید.

مرد بلافاصله پاسخ داد: این که چیزی نیست هسته ی خرما را که درون آب بیندازی کم کم نرم می شود.


کمی به فکر فرو رفتم ... که سرکوب فطرت کنجکاو و پاسخ های سرسری به پرسش های کنجکاوانه ی اطرافیان چگونه آن ها را از فکر کردن و تعمق باز میدارد ...


به کودکان که نگاه می کنم همیشه برایم جالب اند. چشم هایی که از حدقه بیرون زده شده و به دنبال فهمیدن و سردرآوردن هستند ... می شکنند و آتش می زنند و خراب میکنند و حتی به خودشان صدمه میزنند فقط به خاطر کنجکاوی و برای فهمیدن !

اما هرچه که می گذرد آن فطرت کنجکاو کم کم رو به ضعف می گذارد، کم کم عجایب دنیا را معمولی می پنداریم و برایمان روزمره می شوند. اینگونه است که راه تفکر را بر روی خودمان می بندیم.


اطرافیان هم بی تاثیر نیستند، هیچ کس به ما « نمی دانم » نمی گوید . از خانواده و سیستم آموزش همه و همه در تلاشند که آتش حس کنجکاوی ما را با آب سرد جواب های سرسری شان فرو بنشنانند.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علیرضا