من و ماه

رو به یار

۴ مطلب در آذر ۱۴۰۲ ثبت شده است

از کوزه همان برون تراود که در اوست

شاید این مثال تا حد زیادی برایم کمرنگ و کلیشه ای شده بود ...

اما امروز ناگهان فهمیدم که بله ...

 

قبل تر ها وقتی 10 سال جوان تر بودم ... ( عجیب است که می توانم اینطوری زمان را معرفی کنم ! )

بله همان زمان ها، شب ها در کوچه ها راه می رفتم!

فکر می کردم... به آسمان نگاه میکردم ... گل ها را می بوییدم ... گاهی وقت ها هیچ کاری نمی کردم و فقط نفس می کشیدم! شعر میخواندم! از حافظ و باباطاهر و خیام زیاد حفظ بودم ... گاهی حتی شعر میگفتم ... به ندرت چیزی مرا ناراحت می کرد...

 

شاید بشود گفت مثل اینکه در یک مسیری حرکت میکردم و در کوله پشتی هایم همه ی این چیزهای آرامش بخش را داشتم ...

اما الان که 10 سال پیرتر شدم

تا الان فکر میکردم هنوز همان ها را در کوله پشتی خودم دارم!

فکر میکردم همان آدمی هستم که اندکی لطافت داشت! اندکی آرامش ... برای خودش و دیگران ...

 

اما وقتی جیب های کوله را خوب میگردم به ندرت از سابق چیزی مانده!

به راستی الان چگونه ام!

مثل قطعه ای در یک ماشین که با ورودی ثابت ، خروجی مشخص دارد! ( تازه اگر درست کار بکند )

انتظار اینکه چیزهایی از من بتراود که دیگر در من نیست را نباید داشته باشم!

در عوض کلی چیز به درد نخور بار کرده ام!

 

الان که وارد بعد دیگری از زندگی شده ام! خیلی چیزها خشک شده! سرد و بی روح ... گرفتار بروکراسی های نانوشته و قوانین بی خود و چهارچوب های فرضی بی معنا

 

الان جز حیرت و خشم و سختی و میل های معمولی چیزی بیرون نمی ریزد ...

البته شاید همین الان هم با همان سختگیری دارم اینگونه خودم را به محکمه می برم !

اما واقعا گاهی طول می کشد تا بفهمیم با شبیه دیگران شدن و مثل آن ها رفتار کردن و نظرشان را جلب کردن، چقدر از خودمان دور شده ایم!

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علیرضا

زبان و برنامه نویسی

برنامه نویسی همونقدر که میتونه اعصاب خردکن باشه ، میتونه لذت بخش هم باشه

 

اینکه مجبوری بر اساس زبانی که افرادی اون رو با توجه به ذهنیت های خودشون نوشتن، پیش بری و برنامه نویسی کنی گاهی سخت میشه ...

مادامی که مطابق پیش بینی های توسعه دهنده های اون زبان پیش بری همه چی خوبه، اما اگر به چیز متفاوتی فکر کنی کار راحتی نیست ...

 

اما به هرحال اینکه میتونی چیز دلخواهت رو ابداع کنی و دیگران استفاده کنند خودش حس خوبی داره ...

 

 

و گاهی فکر میکنم این زبانی که ما انقدر راحت باهاش صحبت میکنیم و عمیق ترین مفاهیم رو باهاش انتقال میدیم چقدر مخلوق خوبیه ...

در روایات مختلفی هست که این زبان هایی که انسان ها باهاش صحبت میکنند رو خداوند تعلیم داده

 

اما ما چقدر قدر این زبان رو میدونیم

برای دروغ و تهمت و غیبت چقدر استفاده میکنیم؟ برای آزار و رنجاندن

چقدر برای محبت و آرامش دادن ؟

و چقدر یاد دادن و سوال کردن و راه پیدا کردن ؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علیرضا

سوال

گاهی در انتهای کلاس های عملی دور هم می نشینیم و صحبت میکنیم با بچه ها...

می خواهم کمی آن ها را به فکر بیندازم !

خودشان هم البته در این سن و سال 15-16 سالگی پر از فکر و سوال هستند...

 

سوالات بی جواب ... سوالات سرکوب شده ... سوالات فراموش شده اما مهم ...

 

مهم به اندازه ای که خواب آلودهای کلاس را بیدار کند... به اندازه ای که اکثرشان سر ها را پایین بیندازند و به درون خودشان رجوع کنند ...

 

مهم به قدری که صدای بعضی ها که تا به حال خاموش بوده اند را بیشتر بشنوی ...

 

مهم به اندازه ی « من »

به اندازه ی « خود » « خویش »

به اندازه ی من کیستم ؟ اینجا کجاست ؟

 

فکر میکنم ایجاد سوال کردن خیلی برای این نسل مهم تر از پاسخ دادن به سوالات است ...

سوال درست ایجاد کنیم و سوالات را پررنگ کنیم!

 

آنقدری که بدانند دانستن مهم است و پرسیدن مهم است خودشان می روند دنبال جواب ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا

و مایی که ما نیستیم!

مدت زیادی است که دیگر اینجا نمی نویسم ...

اما گاهی دنبال میکنم برخی از وبلاگ های دیگر را که هنوز در میان غوغای رسانه های اجتماعی در این گوشه جایی برای نوشتن و درد دل کنار گذاشته اند

 

10 سالی که گاه گاه به این حوالی سر میزنم و برخی ها را نیز چندین سال است که میخوانم

شاید حرف ها را خوب به یاد نیاوم اما آدم ها را خوب یادم هست ...

 

خلاصه بگویم چقدر در این مدت عوض شده ایم ...

چقدر تغییر کرده ایم ...

به آهستگی تبدیل شده ایم به کسانی که شاید ده سال پیش خودمان از این آدم ها بدمان می آمد

یا برخی دیگر تبدیل شده اند به کسانی که خیلی دوست داشتند آنطوری بشوند ... اما شاید الان راضی نیستند ...

 

و اما تغییر یک رازی دارد و آن تدریج است ...

و زمان مانند یک سیاهچاله ای است که خیلی چیزها را می بلعد...

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱
علیرضا