میگویند: کمال و غایت خاصی برای تو وجود ندارد. تو خود باید آن را بسازی. این دنیا و درون آن بر اساس نظام خاص و هدف مشخصی به وجود نیامده است و این تویی که برای زمان محدود زندگی ات تصمیم میگیری که چگونه آن را سپری کنی. خداوندی هم اگر باشد کمال تو را در این می داند که خودت با خرد خودت بهترین تصمیم را بگیری و آنطور که عقل،حس و درک تو به تو میگوید خوب است زندگی کنی. هیچ راهنمایی یا محدودیتی جز اندیشه خودت و دیگر انسان ها و قوانین اجتماعی وضع شده توسط جامعه وجود ندارد.



در اینجا دو نظر وجود دارد: 1- افرادی که به طور مطلق خدایی را باور ندارند و خرد را کافی می دانند. 2- افرادی که بدون اهمیت به وجود یا عدم وجود خدا، خرد فردی و اجتماعی را تنها ابزار کمال می دانند. که چون پست قبل گفتم که من خدا را باور دارم پس سوال الان من بیشتر درباره مورد دوم است.

من فکر میکنم خرد در حالی به عنوان یک ترازوی دقیق برای سنجش حقایق و نیک و بد معرفی می شود که در واقع اینگونه نیست. وجود مکاتب فکری مختلف، وجود نظریات متفاوت درباره موضوع واحد و حتی تغییر نظر یک فیلسوف درباره ی یک موضوع در طول عمر او می تواند نشان دهنده ی عدم کفایت خرد برای یافتن راه کمال باشد.

وقتی بخواهیم موضوعی را برای سنجش در یک طرف ترازوی عقل بگذاریم، همیشه لزوما نتیجه ی صحیحی به دست نمی آید. میزان آگاهی های عمومی، علایق و احساسات شخصی، شرایط فردی و اجتماعی، روحیات و تربیت، دانش تخصصی، شناخت زمان، سیاست، منفعت طلبی (به صورت ویژه) و و و  از وزنه های دیگری هستند که خواه ناخواه به کفه ی مقابل افتاده اند و تشخیص صحیح از غلط و سنجش دقیق و نتیجه گیری محققانه و واقع بینانه را بسیار مشکل می کنند و به همین دلیل سنجش صحت یا عدم صحت یک موضوع ساده با خرد افراد مختلف از مناطق جغرافیایی، مقاطع تاریخی، مکاتب فکری، طبقات اجتماعی و اقتصادی، مدارج علمی و حتی مقاطع سنی متفاوت، ممکن است نتیجه ی مختلفی به دست بدهد.