عاقلان از دیوانه میترسند و دیوانه از عاقلان

دیوانه ای، عاقل نما شده، که عاقلان از وی نهراسند و وی از عاقلان

و چون به خلوت آید فراموشش شود که عاقلی بود در جمع دیوانگان یا دیوانه ای در عاقلان

و هم از عقل خویش بهراسید و هم از جنون، چنانکه عاقلان از دیوانه و دیوانه از عاقلان

و فریاد برآورد که ای عقل دهنده ی دیوانه و جنون دهنده ی عاقلان

اینک که از جنون و عقل، هردو می هراسم، و به هردو مبتلایم

و اینک که با عقل می دانم و بی جنون نمی دانم

و اینک که عقل می خواهد و جنون نمی خواهد

و اینک که عقل پیش می کشد و جنون پس می راند

و اینک که عقل تیغ کشیده و جنون سپر انداخته

و اینک که عقل ساخته و جنون سوخته

و اینک که عقل به جلو می خواند و جنون به عقب

و اینک که عقل به طلب می خواند و جنون به طرب


اینک مددی نما و راه بنمای و این معرکه را تسلایی ده

که تو بزرگی و راهنمایی و تسلا ده و بخشنده