من و ماه

رو به یار

یهودیت و زنان


امروز یه گشتی در ویکی پدیا می زدم که در صفحه ی یهودیت با این مطلب بر خوردم :

صنیوت:

در تلمود بابلی، ربّی العازر بن صدوق شرحی بر آیهٔ صنیوت از کتاب میکاه نوشت و آن را با مفهوم عفت همراه کرد.(رساله سُکّه ۴۹:۳) شرایع یهودیت در واقع مردان و زنان یهودی را به پوشانیدن بدنشان امر کرده است؛ بر اساس هلاخا بر زنان واجب است که موی سر را بپوشانند[۱۶]؛ بر مردان نیز جایز نبود که سرناپوشیده چهار ذراع راه بروند یا تورات را تلاوت کنند.[۱۷] هر چند پوشش سر مردان بیشتر نمادی از تقوای الهی تلّقی می‌شد و از قوانین صنیوت دانسته نمی‌شد. بر اساس تورات، شنیدن صدای آواز زنان عروه یا برهنگی دانسته می‌شود.[۱۸] اگر زنی صدایش به قدری بلند بود که وقتی در خانه‌اش سخن می‌گفت، همسایگان قادر به شنیدن صدایش بودند، مرد حق داشت بدون پرداخت مهریه او را طلاق دهد.[۱۹] بر اساس قانوننگیا، تماس و دست دادن زن و مردی که وابستگی خانوادگی نزدیک ندارند، جایز نیست. بر اساس قانونایحود، زن و مرد بیگانه از خلوت کردن با هم منع شده‌اند. در کنیسه‌های یهودی، زنان و مردان به وسیلهٔ پرده‌ای به نام مهیتزا از هم جدا می‌شوند. فتاوای یهودی همچنین اختلاط زنان و مردان در رقصیدن را جایز نمی‌دانند. بر اساس شولحان عاروخ، پوشیدن لباس جنس مخالف و نیز پوشیدن لباس کفّار ممنوع می‌باشد.[۲۰]

16. شولحان عاروخ ۱۴:۴۴:۲
17.شولحان عاروخ ۳:۴۶:۲
18.نشیدالأنشاد ۲:۱۴؛ شولحان عاروخ ۳۱:۲۱:۲
19.تاریخ تمدن ج۱۲ ص ۳۰
20.شولحان عاروخ ۳۷:۱۱:۲
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
علیرضا

حجاب و حکایت ما

اول برم سراغ این مقدمه که از نظر اسلامی بهترین حجاب کاملترین حجابه ...

بعدم برم سراغ اصل قضیه ...

اول وضو میگیریم و با نیت خالصانه رو به قبله می ایستیم. دست ها رو به سمت آسمان بلند میکنیم و اونوقت محکم و دو دستی بر سر خود می زنیم.

چرا؟؟؟

حالا بهت میگم، اگه قانع نشدی بیا بزن تو سر من ! ...


آخه خانوم بنده ی خدا. چرا وقتی یک آدم ماتریالیست، بی اعتقاد، کم اعتقاد یا نیمه معتقد ازت می پرسه چرا حجاب داری، فورا به عنوان دلیل اول و محکم خودت می گی : « دکتر ها ثابت کردن از چشم مرد نامحرم یک اشعه ای ساطع میشه و به هر قسمت از بدن زن بخوره، زن رو زشت و پیر میکنه »

بابا اصلا با اون جناب دکتری که این حرف رو زده کار ندارم . حالا خود من با اطلاعاتی که دارم میتونم بگم هر نوع نگاهی و تفکری توی این دنیا اثری داره!


اما خب هر حرفی جایی داره. باید مخاطب شناس باشیم! مخصوصا اگر توی خیابون ازت بپرسه چرا «پوشیه» میزنی، مخصوصا اگه توی تلویزیون بخوای دلیل «پوشیه» زدنت رو به مردم بفهمونی ! مخصوصا اگر یه خانومی که شیفته ی گلشیفته فراهانی شده ، بخواد ازت در مورد حجابت سوال کنه !

من میدونم که دلیل حجاب شما، ترسیدن از زشت شدنت نیست که، پس چرا خودت نیستی؟ چرا دلیل اصلیتو نمیگی ، مثلا راست و حسینی بگو که مادرم باحجاب بود منم با حجاب شدم. یا بگو حیا میکنم بی حجاب توی خیابون. یا بگو دستور خداست و ملزم می دونم خودم رو. یا اینکه واقعا بگو دلیلی ندارم، خلاص

من دیگه در این باب حرفی ندارم فقط میگم بد دفاع کردن، خیلی اثرش بدتر از، حرفاییه که دشمنان و مغرضان میزنن.


حالا بریم سراغ قشر مشابه که خودشم نمیدونه واسه چی با حجابه!

دقیقا مثل اون بنده ی خدایی که پوشیه زده توی این گرما هزارمتر چادر دور خودش پیچیده ! اما چنان چشم خودش رو مشاطه کرده و رنگ و لعاب و ریمل پونصد هزاری مالونده و لنز هفت رنگ چپونده، که ...

یا اون کسی که با شرایط مشابه چادر پوشیده اما زیرش میشه گفت هیچی نپوشیده! باد که به چادرش میخوره، صد نفر تلو تلو میخورن !

یا بزگواران با شرایط مشابه حجاب کامل دارن، اما وای به روزی که بخوان از استاد نمره بگیرن، یا از صاحب مغازه ای تخفیف بخوان ! چنان صدا رو توی طیف مورد علاقه ی مردها زیر و بالا می کنن که هر گیرنده ای آی سی هاش میسوزه !


اصلا من این آدما رو درک نمیکنم، به قول دوستان، بنده ی خدا فازت چیه؟ با خودت چند چندی؟


پ ن : مصادیق و مثالهای این پست با عکس ابتدای پست، کاملا در دو جهت مختلف و تضاد هستن.

۱۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
علیرضا

لبخندی که باید خشکانده شود ...


پیام تبریک ظریف به وزیر امور خارجه جدید آل سعود، جدیدترین انفعال دیپلماسی لبخند ...


۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا

نوش دارو !

اول خدا رو شکر به خاطر سلامتی و شفایی که توی دوا گذاشته !

بعدم اینکه خدا پدر مادر اونی که استامینوفن رو ساخت بیامرزه !!

مغزم داشت در میومد ! D:

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علیرضا

مهاجر قوش

قفسِم قاپو سینی آچ تابیابانَه چِخِم
گُل آچن وقتی سَحَرلَرباغ و بُستانَه چِخِم

اؤرهَ یم طاقتِ بو کنج قفس لَر، یُوخیری
مَه گُلستان قُؤشیَم، گَرَی گُلِستانَ چِخِم

بُو غَریب تُرپاغَه اؤلمیوری امید باقلَماقِم
قاپُو آچ تا بُو غریب لوقْدَه غَریبانَه چِخِم

مَنَه بُو مِصر قَفَس عَزیزلُوقی جلوه سی یؤخ
قاناتِم باقلَمَه صیاد قؤ تا کنعانَه چِخِم

نَه بهارلَر باشِمَه گیچمیو ، دَم وُرمَمیشَم
نغمه لَر حسرت اُولؤ ،آچ قاپُو میدانَه چِخِم

هاچانَه جیین بوُ قَفَس لَردَه اسیرلُؤقدَه قالِم
هاچانَه جیین آ بؤ میدان و أو میدانَه چِخِم

مَنّهَ عمرانی تَه کی تَنگنئ بُو دنیا قَفَسی
قانات آءوُ گئوُن آچَرَم که مُلکِ رضوانَه چِخِم


علی عمرانی

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا

مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم؟



تا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلم
مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم

من چو به آخرت روم رفته به داغ دوستی
داروی دوستی بود هر چه بروید از گلم

میرم و همچنان رود نام تو بر زبان من
ریزم و همچنان بود مهر تو در مفاصلم

حاصل عمر صرف شد در طلب وصال تو
با همه سعی اگر به خود ره ندهی چه حاصلم

باد به دست آرزو در طلب هوای دل
گر نکند معاونت دور زمان مقبلم

لایق بندگی نیم بی هنری و قیمتی
ور تو قبول می کنی با همه نقص فاضلم

مثل تو را به خون من ور بکشی به باطلم
کس نکند مطالبت زان که غلام قاتلم

کشتی من که در میان آب گرفت و غرق شد
گر بود استخوان برد باد صبا به ساحلم

سرو برفت و بوستان از نظرم به جملگی
می نرود صنوبری بیخ گرفته در دلم

فکرت من کجا رسد در طلب وصال تو
این همه یاد می رود وز تو هنوز غافلم

لشکر عشق سعدیا غارت عقل می کند
تا تو دگر به خویشتن ظن نبری که عاقلم


سعدی شیرازی
۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علیرضا

و خداوند ما را آفرید!



و خداوند انسان را آفرید، بعد از بسیاری از مخلوقات خود!

او را هوشمندی عطا کرد، زیبایی داد و بر مخلوقات دیگرش برتری اش داد ...

انسان را متفکر، قابل تغییر و متعصب آفرید تا فکر کند، آگاهی هایش تغییر کند، و بر دانسته های خویش اصرار ورزد.


انسان بر روی زمین از گذشته تا کنون دغدغه های فراوانی داشته.

در سیر تاریخ گاهی برای غلبه بر زمین جنگید، گاهی برای غلبه بر حیوانات و گاهی نیز برای غلبه بر خود!

البته اگر جنگ برای غلبه بر خدا را نادیده بگیریم!


آدمی اما از آن زمان تا کنون وظایف متفاوتی را بر دوش گرفت

نقش هایی در جامعه که به دلخواه یا اکراه بازی کرد و موفق یا شکست خورده، دست از آن شست


گاه هدف خویش را یافتن ثروت و داشتن زندگی متمولانه می بیند و این فکر لحظه ای آرامَش نمی گذارد

گاهی قدرت و برتری جویی را سرلوحه قرار می دهد و گاه شهوت و لذت را

گاهی نیز از دنیا و ماده دست کشید و روی به زهد و عزلت نهاد


گاه کشاورزی شد و خدا را در میان جوانه های گندم یافت

گاه فیلسوفی شد و خود را نیز خیالی واهی پنداشت

گاه شاعری شد و از معشوقه اش سرود

گاه نویسنده ای شد برای نوشتن تفکرات خود، و گاه از برای غلبه بر تفکر دیگران قلم به دست گرفت.

گاه راه سفر پیش گرفت و زمین را در نوردید

گاه اما به آسمان چشم دوخت و گاهی در میانه ی آب ها روان شد


گاه خلقی را پرچم دار و راهبر بود و گاه سربار و گاهی نیز مطیع و رام ...

گه گداری نیز از جماعت برید و به گوشه ای خزید


انسانِ فیلسوف، انسانِ نانوا، منجم، کشاورز، دانشجو، راننده، نظامی، بیکار، دانشمند،شاعر، عابد،پزشک، میخواره، کشیش، فاحشه، سیاست مدار، دلال، یاغی، رفتگر، معلم، مدیر، پیامبر، ملحد، روانشناس، ورزشکار، ملّا، نقاش، وکیل، بقال، موسیقی دان، آتش نشان، نویسنده، ناخدا، کارگر، خلبان، بازیگر و ....


همگی انسانند و انسان چون ظرفی است برای حمل دانش، مهارت ها، علایق، سلایق، نیازها، استعدادها، باورها، تجارب، توانایی ها و ...

و چه دلیلی برای تفاوت آشکار انسان با حیوان، بهتر از این؟


این تفاوت بزرگ و این قوای نهاده شده در این موجود بی بدیل، آیا نشانی روشن برای عظمت این موجود نیست؟

و صد البته که هست، و اما سخن اینجاست که هدف چیست و مقصد کجاست ؟


این انسانی که خود به تنهایی یک جامعه می تواند باشد، تا چشم گشود خود را در میان جامعه ای از انسان ها یافت!

اما خالق چرا او را به این ورطه فکند؟ این قوا و برتری ها و برتری جویی ها، انسان را باید به کجا برساند؟


چه مسیری باید طی شود تا فرآیند زندگی به بهترین شکل کامل شود؟

آیا ما نیز به عنوان یکی از همین انسان ها می توانیم از هدف خلقت چشم بپوشیم؟


چه مسیری هدف ما را با هدف خالق یکی می کند و چه راهی ما را به مقصد درست می کشاند

این ها همان سوالاتی که آدمی بارها در عمر خویش می پرسد!


شاید کسی نداند خدا چرا انسان را آفرید ...

اما بسی جای خوشبختی است که می توان فهمید که « خدا میخواهد انسان چگونه باشد» !


هرچند به سختی یا به آسانی بفهمیم!

اما باید بدانیم و باید بفهمیم که خداوند خالق انسان، میخواهد او چگونه زندگی کند، و برای چه هدفی تلاش کند ...


باید بدانیم در هنگامه ی مرگ با خود چه می بریم!

یا بهتر بگویم، خودمان را چگونه می بریم!


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا

سعدیا دیدن زیبا نه حرام است ولیکن ...

بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید
روی میمون تو دیدن در دولت بگشاید
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید
این لطافت که تو داری همه دل‌ها بفریبد
وین بشاشت که تو داری همه غم‌ها بزداید
رشکم از پیرهن آید که در آغوش تو خسبد
زهرم از غالیه آید که بر اندام تو ساید
نیشکر با همه شیرینی اگر لب بگشایی
پیش نطق شکرینت چو نی انگشت بخاید
گر مرا هیچ نباشد نه به دنیا نه به عقبی
چون تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید
دل به سختی بنهادم پس از آن دل به تو دادم
هر که از دوست تحمل نکند عهد نپاید
با همه خلق نمودم خم ابرو که تو داری
ماه نو هر که ببیند به همه کس بنماید
گر حلالست که خون همه عالم تو بریزی
آن که روی از همه عالم به تو آورد نشاید
چشم عاشق نتوان دوخت که معشوق نبیند
پای بلبل نتوان بست که بر گل نسراید
سعدیا دیدن زیبا نه حرامست ولیکن
نظری گر بربایی دلت از کف برباید
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
علیرضا

خنده


دو مصرع لبخندت، مطلع تمام شعرهای من است!


پ ن : تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم، تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علیرضا

مذاکره کننده ی ایرانی یا مذاکره کننده ی اسلامی ؟!

واقعا اگر یک وزیر امور خارجه ای که میگوید آمریکا می تواند با یک بمب تمام سیستم دفاعی مارا از کار بیندازد، برود و در جلوی همان آمریکا بنشیند برای مذاکره، تا چه حد می تواند توهماتش را ، و خودکمتر بینی اش را، و اسطوره سازی از طرف مقابل را، و ... را پنهان کند و با عزت نفس جلوی آن ها بنشیند!

همین که تا الآن هم سینه سپر می کند و دست و پایش را گم نمی کند به خاطر عزتی و اقتداری است که نظام در نظر دشمن دارد !
دیگر بیشتر از این چه انتظاری می شود داشت !



در آخر هم این شعر زیبا از آقای حسن صنوبری را به شما تقدیم می کنم:

هرچند شیخ ما گفت “این دست، برد برد است”

ما سالِ گوسفندیم، او گرگِ سالخورد است

 

باور مرا نیاید این ناگهان رفاقت

همواره شیخ، شیخ است؛ همواره لرد، لرد است

 

نه سبز می‎شود سرخ، نه سرخ می‎شود سبز

همواره ترک، ترک است؛ همواره کرد، کرد است

 

همواره اینهمانی‎ست، «او» هیچ‎وقت «ما» نیست

یا ما فریب خوردیم، یا او فریب خورده است


منظور شیخ تنها یک جرعه بود اما

معلوم شد از این بزم مقصودِ لرد، دُرد است

*

فرمود “دشمنی هم یک امر اعتباری است”

پس  هیچ‎کس نکشته است، پس هیچ‎کس نمرده است


این طفلِ سربریده، قدری فقط مریض است

وآن پیرِ داغ‎دیده، تنها کمی فسرده است


حلق برادرم را دیروز پاره می‎کرد

این پنجه‎ای که امروز دست تو را فشرده است


این دزد _دزدِ دانا_ برده کلاه از ما

ای شیخ! از تو بنگر دستار را نبرده است؟

*

یا ما فریب‎خوردیم یا او… ولی برادر

ما سالِ گوسفندیم او گرگِ سالخورد است

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا