من و ماه

رو به یار

روح 3

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
علیرضا

آن کیست کز روی کرم ...

گفته بودم که سعی میکنم که کمتر صحبت کنم

یه فایل صوتی اما میگذارم که مال قبل هست

صدام خوب نیست نویزم زیاد داره، اما دوست داشتم یادگاری اینجا ثبت بشه


لینک دانلود

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
علیرضا

کم صحبتی!

در راستای تلاشی که این روزها دارم برای حرف نزدن و سکوت

و حذف یک سری کارها از برنامه ی روزانه

و اینکه واقعا حرفی هم برای گفتن ندارم

سعی میکنم اینجا کمتر بنویسم!

مگر اینکه واقعا چیز به درد بخوری داشتم که توی این دفتر مجازی بنویسم یا مسئله ای بود که نیاز به ثبت داشت یا موردی باشه که بتونم با دوستان مجازی به اشتراک بگذارم.


پ ن :این شعر رو خیلی وقت پیش گفته بودم:

از می و مستی جوابم کرده اند

در میان آتش آبم کرده اند

چند روزی فارغ از عشقش شدم

در سحرگاهان به خوابم کرده اند

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علیرضا

20 روز - 2

اما چیزایی که واقعا حالمونو بد کرد یکیش مثل قضیه ی آقای یونسی بود که دهن بی خاصیتشو باز کرده بود و لجن پراکنی کرده بود

و بعدش سکوت و انفعال دستگاه دیپلماسی در مقابل عربستان به مناسبت های مختلف

بعدش هم خبر مذاکرات که واقعا از بعضی جهات خوشحال کننده بود اما از بعضی جهات نا امید کننده و عصبانی کننده

خدا رو شکر یک پیشرفتایی کردیم و دیگه حاضر نیستیم از بعضی حقوق خودمون بگذریم. و به قول یکی از نماینده ها: « اون زمانی که بگیم نفت بو میده گذشته ! » و حتی حسن روحانی هم فهمیده که زمانش گذشته !


البته حتما اگر مایل باشید از سوهان مرحوم فردو و پسران براتون سوغات میارم تا بخورید و تلخی زور و استکبار رو کاملا بچشید!


درین که سلطان حسن روحانی و جناب ظریف الممالک از ترس انتخابات های آتی به هر دری میزدن که توافق کنن شکی نیست

اما واقعا خود اوباما هم نمیدونست که حاضرن به نیابت از کل مردم ایران از خیر فردو بگذرن و ذخایر اورانیوم رو دود کنن بره هوا و ...


مرثیه سرایی آخر رو تقدیم میکنم به روح پر فتوح این دوستانی که رفتن تو خیابون جشن گرفتن!
البته اینم بگم اینا همونایی نیستن که میرن توی پارک به هم آب می پاشن! یا اونایی نیستن که میرن توی ختم فلان خواننده به هم شماره میدن! اصلا این جشن و بزن برقص هم همه اش از عرق ملی سرچشمه میگیره!
واقعا جشن هم داره
برای اینکه چند کشور قلدر و دروغگو اومدن حق مارو سلب کردن و مارو تحریم کردن و ما هم ارزش بالایی برای توهم و دروغ این ها قائل شدیم. اونوقت ما از حقوق اصلی خودمون گذشتیم و هزار تا امتیاز دادیم تا اعتماد این ها رو جلب کنیم و یک سری از حقوق دیگه ی ما رو بهمون پس بدن ( آیا بدن ، آیا ندن! )

اونوقت واقعا باید جشن برگزار کنیم و این پیروزی ملی رو خجسته بداریم!!  شما هم باید احساس افتخار کنید! یعنی باید بکنید !

حالا بگذریم که سینه سپر کردن جناب آقای ظریف و کلا اساس مذاکرات پشتوانه ی دیگه ای داره که هر ذی شعوری با یک اوپسیلون درک و عقل میتونه بهش پی ببره

یکی منو از برق بکشه !
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علیرضا

20 روز - 1

اولین اتفاقی که قبل از سال جدید افتاد سفر خوب و باحالی بود که با دوستان به خوزستان داشتیم

خیلی باحال بود

خیلی چسبید

عکساشم بیاد میذارم

گرچه مناطقی که دوست داشتم برم نتونستم، مثل هویزه و فکه و شرهانی و اروند و ...

اما شلمچه و طلاییه و منطقه فتح المبین و شوش رو رفتیم که بعد از سه سال دوری واقعا روحیه بخش بود.

مجید و مسیح و محمد رضا و علی هاشمی بودن که جذابیت سفر رو چهار برابر میکردن!

البته آقا مجیدم که باهاش آشنا شدیم جذابیت سفر رو پنج برابر کرد

و بقیه ی بچه های باصفای حوزه هنری و موسسه طلوع که به تدریج جذابیت سفر رو چندین برابر میکردن ؛)


۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علیرضا

بازگشت!

از روز 26 اسفند تا خودِ الآن که 16 فروردین باشه تقریبا 20 روز رو به استراحت گذروندم!

و تا خودِ همین الآن اینترنت درست حسابی هم نداشتم!

ان شالله مینویسم از اتفاقای خوب و بد و بسیار بد این 20 روز !

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا

قلم


قلم را گاهی با خون تازه ای که از رگ های بریده شده ی خواب غفلتم می چکد، تر می کنم

گاهی با آب دهانی که از سیری و لذت بر چانه ام روان شده، می خیسانم

گاهی مرکّبش را از خیسی چشم ها عاریت می گیرم

گاهی قلم خویش را از عرقِ سردِ خستگی ها و پشیمانی ها، می گریانم

گاهی هم مرکبی نیست و تیزیِ قلم را سخت بر سینه ی فراخِ دفترم می فشارم تا خون دل دفتر برون بطراود و جوهری ناب به دست دهد!


و قلم نوشت

و تیرگی را برای دل صاف دفترم به ارمغان برد

زشتی را در آیینه ی ورق های دفترم فریاد زد

گمگشتگی را در دنیای بی پایانِ سپیدی زایید

در توازن و عدالتِ بی کرانش، خون به پا کرد

نطفه ی دروغ و تزویر را دل اوراقش نهفت

تار های آهنگینِ خط به خطش را شکافت

نقطه ی تردید را سرِ خطِ ایمان گذاشت

صفحاتش را نمایشگاه آرزوهای محال ساخت

کلمه به کلمه، خستگی و نا امیدی را نقش کرد

و در هر گفته ای هزاران ناگفته نوشت

در دل نیکی، منفعت نوشت و در دل بدی، بدی

به خط آدمی، زبان حیوانی نگاشت

ایثار و عزت را در کلمات به زنجیر کشید

شاعرانه از بیداری گفت و چرت می زد

مست بود و در سکراتش عقل را نجس کرد

خط به خط گریست و ضجه ها سر داد

از پشیمانی می نوشت و می خندید

سپیدی دفتر را می ستایید و سیاه می کرد

بوسه بر پیشانی اش می زد و تیغ به حنجرش

می نوشت و می نوشت و می نوشت

تا به برگ آخر رسید ...

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا

حرفی نیست ظاهرا


این صدمین بار متوالی بود که صفحه ی ارسال مطلب رو باز میکردم و بعد از نیم ساعت می بستم

اما این بار دیگه نبستم گفتم همینو هم بنویسیم خالی از لطف نیست!

حداقل ابراز وجوده دیگه

:))


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا

چرا چنین؟!

عاقلان از دیوانه میترسند و دیوانه از عاقلان

دیوانه ای، عاقل نما شده، که عاقلان از وی نهراسند و وی از عاقلان

و چون به خلوت آید فراموشش شود که عاقلی بود در جمع دیوانگان یا دیوانه ای در عاقلان

و هم از عقل خویش بهراسید و هم از جنون، چنانکه عاقلان از دیوانه و دیوانه از عاقلان

و فریاد برآورد که ای عقل دهنده ی دیوانه و جنون دهنده ی عاقلان

اینک که از جنون و عقل، هردو می هراسم، و به هردو مبتلایم

و اینک که با عقل می دانم و بی جنون نمی دانم

و اینک که عقل می خواهد و جنون نمی خواهد

و اینک که عقل پیش می کشد و جنون پس می راند

و اینک که عقل تیغ کشیده و جنون سپر انداخته

و اینک که عقل ساخته و جنون سوخته

و اینک که عقل به جلو می خواند و جنون به عقب

و اینک که عقل به طلب می خواند و جنون به طرب


اینک مددی نما و راه بنمای و این معرکه را تسلایی ده

که تو بزرگی و راهنمایی و تسلا ده و بخشنده

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا

شام روضه و یه عمر ناهار !

دیشب شام جایی دعوت شده بودیم به مناسبت شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)

شام خوشمزه ای بود و مثل همیشه به گرمی رفتار می کردن


وقتی غذا رو خوردم چند لحظه ای به فکر فرو رفتم

گفتم این شام و این غذاهایی که چند بار اومدی خوردی همیشه یادت باشه

که دعوتت کردن و چطور با محبت رفتار کردن

تا آخر عمرت یادت باشه که نون و نمک خوردی اینجا

نکنه یه وقت اتفاقی بیفته و همه چیزو فراموش کنی

خلاصه به صورت عجیبی داشتم خودم رو نصحیت می کردم


یه دفعه ذهنم رفت به سمت حال و هوای این روزها

و حالت پشیمانی و خجلت عجیبی اتفاق افتاد...

وقتی این روزهای سخت همیشه به حالت طلبکارانه از خدا شکایت می کردم...

اما هیچ وقت یادم نبود که خدا مارو اینطور توی نعمت های فراوان غرق کرده

غذا و رزق هر روز، سلامتی جسم و روح، خانواده و اطرافیان و رفقای خوب و ...


با همه ی چیزهایی که خدا بهم داده اما چرا بعد از هیچ کدوم از غذاهایی که خوردم به خودم نگفتم که :

« این غذا و شام و ناهارهایی که هر روز میخوری همیشه یادت باشه

که خدا چطور بهت روزی داد و بی منت برات آماده کرد

تا آخر عمرت یادت باشه که نون و نمک خدا رو خوردی و سر سفره اش نشستی و بهت محبت کرد و نعمت داد !

نکنه یه وقت توی سختی قرار بگیری و داده هاش رو فراموش کنی! »


خدایا به داده ها و نداده هات شکر ...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علیرضا