من و ماه

رو به یار

عقل و ایمان - 1

چیزی که به آن ایمان گفته می شود با چیزی که به آن اثبات عقلی گفته می شود متفاوت است.

ایمان ریشه هایی از اثبات عقلی را شامل میشود

اما اثبات عقلی همیشه به ایمان منتهی نمی شود.


____________________________

عقل چیست؟

ایمان چیست؟


من فکر میکنم ایمان بر خلاف اینکه همیشه راجع به خدا به کار برده میشه معانی مختلفی رو شامل میشه.

حداقل میتونم بگم: اون معنایی از ایمان که من میخوام در موردش صحبت کنم یک وابستگی و تعصب قلبی است بر روی یک موضوعی که ممکن است حقیقت داشته باشد یا توهم باشد.


همنطور که گفتم ایمان ریشه هایی از اثبات عقلی رو در خود داره.

اما انعطاف و درجه های مختلفِ عقل، و دخالت اوضاع و شرایط در روند تفکر، باعث میشه همیشه نتیجه ی درست رو حاصل نشه!

من فکر میکنم اگر دو فرد از زمان تولد تحت شرایط مساوی تربیت و آموزش داده شوند و بعد داده های مشابه مثلا در مورد خوب  یا بد بودن حکومت فرانسه به آن ها بدهیم احتمال یکسان بودن نتیجه بسیار بالا خواهد بود!


با این مقدمه، در مورد عقل می تونم بگم عقل همیشه یک چیز صاف و یک ترازوی بدون اشتباه هست لیکن شرایط و طرز تفکرات، وابستگی ها، دوست داشتن و تنفر در نتیجه ای که از عقل گرفته میشه تاثیر داره!

مثل این هست که ما نیم کیلو شکر را روی ترازویی بگذاریم و انگشت خود را بر روی ترازو بفشاریم تا ترازو وزن یک کیلویی را نشان بدهد!


میشه گفت خالص کردن عقل کار بسیار مشکلیه اما دو عامل باعث میشه نتیجه ی صحیح تر از فرآیند عقلی گرفته بشه:

1- افزایش اطلاعات ( که گاهی افزایش اطلاعات ناممکن است و گاهی غیر ضروری است و گاهی نیز به حدی می رسد که می شود نتیجه گیری کرد)

2- کنار گذاشتن تنفر و وابستگی ها ( که در این مورد توضیح خواهیم داد )


ادامه دارد ....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علیرضا

عقل و ایمان

چیزی که به آن ایمان گفته می شود با چیزی که به آن اثبات عقلی گفته می شود متفاوت است.

ایمان ریشه هایی از اثبات عقلی را شامل میشود

اما اثبات عقلی همیشه به ایمان منتهی نمی شود.


پ ن : این اینجا باشه تا بعدا در موردش بنویسم!!

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
علیرضا

می توانیم بدانیم؟

کلا یک فکر جدیدی رو دارم دنبال می کنم ...


اصولا فکر میکنم اگر ما تا ابد زنده باشیم!

و اونوقت همه ی اسرار جهان رو هم بدونیم ...

و چیز جدیدی نباشه که یاد بگیریم!

مدت اندکی از این عمر نامحدود، صرف استفاده از دانایی ها میکنیم

و خوشحالیم که همه ی اسرار عالم رو میدونیم!


اما بعد از مدتی...

کلا زندگی روال بدی پیدا می کنه!

اینکه من به عنوان یک انسان همه چیز رو میدونم من رو به بن بست میکشه!!

جذابیت زیستن از بین میره و هدف ها کمرنگ میشن

زندگی جذابیت های زیادی داره اما در باطن خیلی از این جذابیت ها « علم » و « نیاز به دانستن » وجود داره!

همینه که خیلی ها دلیل آفرینش و هدف از زندگی انسان رو « علم » و « معرفت » می دونن!


کافیه برای امتحان این قضیه یک مسئله ی مرموز و مبهم رو در بین جمع اطرافیان خودتون مطرح کنید!

و کمی براشون در این موارد صحبت کنید...

مثلا وجود روح، وجود جن، آسمان و فضا، سحر و جادو  یا حتی زندگی پر فراز و نشیب فلان بازیگر محبوب!!

اونوقت می بینید چطور خیلی از گوش ها تیز میشه !


ذات انسان همیشه سعی در فهمیدن «دانستنی ها» داره!

از کوچکترین دانستنی ها مثل اینکه: « بقیه در مورد من چی فکر میکنن! »

تا بزرگترین اون ها مثل اینکه:« این جهان واقعا چی هست، انتها و ابتداش چی بوده و خواص و اثرات چیزها در عالم چیه ! »



شاید انسان منفعت طلبه و هدفش از علم آموزی استفاده یا سوء استفاده از اون هست

اما من فکر میکنم انسان به صورت عجیبی به « دانستن » علاقه داره.

یک حس کنجکاوی و بعضی وقت ها فضولی که مارو به تنگنا میندازه که بخوایم بفهمیم!


اما جالب ترین نکته همونیه که اول بهش اشاره کردم!

با این همه علاقه برای دانستن، انسان هیچ وقت از همه ی حقایق عالم نباید با خبر بشه

یعنی همیشه حقایق عالم، حتی حقایق مهم و مفید عالم بیشتر از ظرفیت ذهن آدمه!

حتی اگر عمر آدم تا ابد ادامه پیدا کنه!

یعنی میشه گفت علم و چیزهایی که نمیدونیم نا محدوده!


و حتی بعد از مرگ، در آخرت، باز با اینکه انسان شاید نیاز مادی به علم نداشته باشه اما لازمه ی آرامش و نیاز درونی خودش رو در «فهمیدن» می بینه!

و همین یک جذابیت خاصی برای کسانی که هدف زندگی رو درک کردن ایجاد میکنه!

و این فوق العاده اس!


البته لازمه ی این تفکر اینه که به هدفمند بودن خلقت عالم باور داشته باشیم!

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علیرضا

Darkness


چرا به باغ شاخه ای گلی به سر نمی زند


چه شد که در بهار ما پرنده پر نمی زند


چه وحشت است راه را که کس بر آن نمی رود


چرا کسی چراغ جان به رهگذر نمی زند


نشاط عشق رفت و در بر این سرای بسته شد


کنون به غیر غم کسی دگر به در نمی زند


شب ستاره کش همی نشسته روی سینه ام


به لب رسیده جان ولی دم سحر نمی زند


شکوفه امیدم و غمم سیاه می کند


مرا خزان نمی برد مرا تبر نمی زند


سیاوش کسرایی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا

راهی که رفتــم!

به قول یک دوستی نمیشه هر چیزی رو اینجا نوشت!


یعنی یه وقتی مطالبی رو مینویسی که ممکنه بعدا دیگران بهش نگاه کنن و برات دردسر بشه!


مهمتر از اینها اینه که به شدت احساس نیاز به نوشتن میکنم!


نوشته های صریح و بی پرده در مورد راهی که دارم میرم!


تموم دفتر هام به صورت نامنظم پر شدن از نوشته های سرسری و ...


از طرفی اگر بخوام یک وبلاگ ناشناس داشته باشم موقعیت بهتری خواهد بود.


اما چیزی که مشخصه راهی که من رفتم رو خیلی ها نرفتند...


راهی که من رفتم برای خیلی ها دلهره آور هست!


راهی که من رفتم برای خیلی ها غیرقابل درک هست


شرح راهی که من رفتم خیلی ها رو ممکنه متزلزل کنه !


و من این رو نمیخوام!


باید در موردش فکر کنم.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا

بودن یا شدن مسئله این است!


وقتی یه دفعه میخوای از چیزی که 23 سال بودی دست بکشی

و چیز دیگه ای باشی سخته!


یعنی توی وجودت احساس میکنی دو تا « من» داری!

هر کدومش علایق و اعتقادات خودشون رو دارن و میخوان اونطوری که هستن پیش برن


البته احساس میکنم این، با اون چیزی که روان شناسا بهش میگن چند شخصیتی متفاوت هست!

در اصل این داره به من میگه که « من » مراتب مختلفی داره!


یک « من » اصلی ..

و مراتب پایین تر که اتوپایلوت هستن و طبق چیزی که از قبل براش تعریف شده و عادت داره عمل میکنه!


و صد البته تو باید با اون «من» اصلی ارتباط برقرار کنی و بهش اجازه بدی که حاکم بشه و دوباره مراتب پایین تر رو برنامه ریزی کنه


اما به نظرم اصل مسئله این هست که همیشه باید «من» اصلی حاکم باشه!

و هر حالت برنامه ریزی شده و فرمولیزه شده ای غیر از من اصلی که کنترل ذهن و اعمال و رفتار رو بر عهده بگیره دچار اشتباه میشه!


باید همیشه فکر کرد و با تامل و تعقل کار کرد!

چون هر واکنشی نسبت به شرایط موجود که از طریق عادت و دانسته ها و علایق و تعصبات انجام بشه امکان اشتباه داره!

چون هر لحظه ای و هر مکانی و هر موقعیتی و هر پیشامدی و هر حرفی، با لحظه و مکان و موقعیت و پیشامد و حرفِ مشابه قبلی متفاوت هست.


پس باید واکنش ها بر اساس تفکر و تعقل توسط اون « من » اصلی باشه، همون «منی» که اون رو تغییر دادیم و ساختیم.

و بحث اینجاست که سخته!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا

فلسفه


فلسفه هم ابزار یافتن است هم بافتن

بعضی با آن حقیقت را می یابند!

و بعضی با آن حقیقت را می بافند!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا

حسین!


حسین، گاهی تمام معادله های من را به هم می زند!!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا

D:

اینو ببینید : لینک
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا

ما مردم فهمیده!

کلا اینکه بدانید که میدانید یا نمیدانید بسیار چیز جالبی است!


روشنفکران بر این باورند که مردم نمی دانند! و رسالتشان این است که به مردم بفهمانند که آن ها نمی دانند!


مذهبی ها هم میگویند: شاید چیزهایی را ندانیم اما هرآنچه که می دانیم درست است!


فیلسوفان که از اساس می گویند ما هیچ نمیدانیم! اما رفتارشان طور دیگری است مخصوصا هنگام بحث !


مادی گراها اما متفاوت اند ... گاهی می دانند و گاهی نمی دانند. گرچه تکیه شان بر آنچه که نمی دانند بیشتر از چیزی است که می دانند!!


کلا التقاط بین این منش های فکری آش شوربایی می شود که بویش تو را به این فکر می اندازد که « اساساً شامّه چه چیز مزخرفی است » !


و از التقاط اینها به اینجا می رسی که میگویی اصلا دانستن چیست و علم کدام است !!!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علیرضا